کلیک کنید
11
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
سلام عرض شد مردم از خوشی «: مژگان در حالی که نیمه تعظمی کردگفت
لیلا خانوم پشت چشمی نازک کردویه »!. اینقدر مارو تحویل نگیر بابا
اول از همه آش « : کاسه اش مقابل او گذاشت و رو به پرینار گفت
همسایه جدید رو بده حتما تا حالا بوش بهشون رسیده، سلام برسون و
مژگان کاسه ی » بگومامانم سر فرصت برای سرسلامتی خدمتتون میرسه
آشی راکه لیلا خانوم به دستش دادبود را روی پله گذاشت
-پریناز منم میام کمکت.
چند دقیقه بعد هردوی انها کناردربزرگ وآهنی وکرم رنگ ایستاده بودند،
خدا کنه پسرش بیادو آش روبگیره، یعنی «: مژگان زنگ را فشردو گفت
دقایقی بعدصدای شلب شلب ودمپایی آمدو »؟. این موقع روزخونه ست
در بازشد.مژگان مانند همیشه بلند سلام کردو ظرف آش رو به طرف
پیرزنی که قد کوتاه و بدن فربه ای داشت نزدیک کرد. پیرزن که لبخند
دلنشینی داشت در حالی که کاسه آش را برمی داشت
وسپس در آهنی با سنگینی بسته شد. » قبول باشه دخترم « : فقط گفت
مژگان حیرت زده به پریناز نگاه کرد.
-یعنی چی.؟ چرا دروبست اصلا نپرسید کاسه مال کی هست؟
تروخدا بیا بریم زشته من که «: پریناز در حالی که آستین اورامیکشیدگفت
مژگان با حرص آستینش را از دست او ». میدونم دردت کاسه ی ما نیست
نه جونم به من میگن مژگان «. بیرون کشید و برای بار دوم زنگ را فشرد
نه برگ چغندر ، امروز باید پسرش رو ببینم اصلا واسه ی همین اومدم ،
کلیک کنید
10
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
نه بابادادشم برای تولدم « : مژگان خنده ای ازسرخوشی کردوگفت
سپس شانه ها یش را بالاانداخت وگفت: اگه سیامک نبودتوی » خریده
اون خونه دق میکردم
وقتی مژگان ازخانه بیرون آمد، پرینازنگاهی به انبوه وسایل چیده شده
کناردرانداخت ، اما هر چه چشم چرخاند اثری ازمردی با توصیفات مژگان
ندید.
*********************
لیلا خانوم باملاقه دسته بلنددیگ آش روبه هم میزدوزیرلب دعا میکردو
پریناز گاهی ناخنکی به ظرف پیاز داغ میزد.بعداز چند دقیقه کاسه های
گل سرخی پر شد ازآش نذری که با کشک و پیاز داغ تزیین شده بود.
صدای مشتهایی که بردرآهنی کوبیده میشد، باعث شد تا لیلا خانوم
چادربه سردررا باز کند. مژگان با دیدن او شرمنده سربه زیرانداخت،
-سلام لیلا خانوم، ببخشید پریناز خونه است؟
لیلا خانوم با دیدن مژگان با آن آرایش غلیظ روی در هم کشید و با سردی
سلام دستش بنده ، آش نذری داریم بیا تو برات یه کاسه بریزم «: گفت
پریناز نگاهی به او انداخت که حالادر آستانه در ایستاده بود . » بخور
-دختر تو بلد نیستی مثل آدم در بزنی، هروقت میای باید زله بشه!
کلیک کنید
9
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
خجالت بکش دخترتو مگه نمیگی نامزد پسر عموت «: پرینازمتعجب گفت
هستی اونوقت چشمت دنبال پسر مردمه؟
-واسه سرگمی که بد نیست!درثانی، اون نامزدم نیست و به زور ازمن
بله رو گرفتند، خودشون بریدندودوختند وکف زدند، و به خودشون آفرین
گفتند، امیر با قد یه وجب و نیمی اش حالم رو بهم میزنه، تو که می دونی
من چقدر ازمرد های قدکوتاه بدم میاد، کنار هم مثل فیل وفنجون
هستیم! بالاخره یه روز حالشو میگیرم من دیگه باید برم داداشم
نگران میشه.!
-باشه تو برو منم یه فکری برای این هندسه بکنم
-این قد ر سخت نگیر فوقش سال دیگه هم کنکور قبول نمیشی، نمی
کشنت که!
پریناز ابروهایش را بالا دادو گفت:اگه بکشن بهتره .واسم دیگه گوشی
جدید نمی خرندتازه شاید همین موبایل قراضه رو هم ازم بگیرند.
پری ناز نگاهی به گوشی لمسی مژگان انداخت وگفت: مبارکه .و بعد با
»!. انگار واسه قبول نشدنت برات جایزه هم گرفتند « طعنه ادامه داد
کلیک کنید
8
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
»؟! کیو میگی «: پرینازچشم های درشت راکمی ریز کردوگفت
-بابا همسایه ی بغل دستون رو میگم.دارند وسایل هاشون رو خالی می
کنند
کتابهایش را دسته کرد و به کناری گذاشت
-خب به سلامتی ، جای خانوم کریمی اومدند، خدا کنه زیاد شلوغ و پلوغ
نباشند.
- نه بابا فکرنمی کنم، یه پیرزن وپیرمردبودند.وقتی زنگ خراب تون روفشار
می دادم تا بلکه خدا بخوادودرو باز کنی رفتم تو نخشون،یه پسر خوش
تیپ و خوش هیکل هم کمکشون می کرد. نمی دونی چه تیکه ایی
بود،قد بلند ، حدود هشتاد، نود، هیکل ورزشکاری ،چارشونه، سبزه و
چشم ابرو مشکی، دلم براش ضعف رفت، فقط یه عیب داشت!
پرینازبا چشمهایی متعجب پرسید: چه عیبی!؟
مژگان در حالی که ازروی پله های سنگی حیاط بلند می شد گفت:
-بزرگترین عیبش حیا بود،حتی یه نیم نگاه به من هم نکرد.
کلیک کنید
7
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
-سلام خوش آمدی.شکر خدا مثل همیشه ست، برای اون بهتری وجود
نداره.!
آفرین دخترم «: لیلاخانوم نگاهی به کتابهای کناردست پرینازکرد گفت
» اومدی با هم درس بخونید
که ». بله.یعنی می خواستیم بخونیم « : مژگان با کلماتی بریده بریده گفت
مامان مژگان اومده دنبالم بریم یه دوری «: پریناز به دادش رسیدوگفت
»؟ بزینم، اجازه میدی
لیلاخانوم نگاهی به چهره ی دختر ارشدش انداخت، مدتها بودکه، بی
هیچ شکایتی به مسافرت نرفته بود.اماازاین دوست که دوران آشنایشون
به دوهفته هم نمیرسیدخوشش نمی آمد،سگرمه هایش درهم کردوبا
« قیافه ای حق به جانب گفت
والله دخترم اجازه ی پریناز دست باباشه من کاره ایی نیستم بگذار باباش
» بیاد بعد اجازش و بگیر
پرینازدمغ از این محدویت های بی حد و اندازه کتابش را به کناری
ببخش مژگان جون مامانم بدون اجازه ی پدرم آب هم « انداخت و گفت
». نمیخوره
مژگان دستی به چتریای ش کشید و کمی با آن کلنجار رفت و سپس
بابا بی خیال باشه دفعه دیگه !منم همچین حوصله ی این محله ی «: گفت
» داغون رو ندارم راستی ،همسایه ی جدید تون مبارک
کلیک کنید
6
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
-خب اکثرا اره خیلی هاشون میترسن که نوه هاشون مثل نگار
بشه.!اون عده ایی هم که میگن ما مشکلی نداریم سرشون به تنشون
نمی ارزه.
-میگم پریناز بیابرو زن این پسر عموت شو اگه از لاغری،بد قواره ایش
صرف نظر کنیم ای همچین هم بد نیستا.مگه نمیگی کارواش داره و
پولداره! بابا یه حالی بهش بده دیگه.!
پریناز با حرص کتابش را به سمی اوپرتاب کرد .
-منحرف بی ادب .
اخ اخ یادم نبود تو پنج « : مژگان به سختی خنده اش را فرودادوگفت
سال از من کوچکتریباید ملاحظه ی چشم وگوش بچه رو هم کرد.
لیلا خانوم بادیدن مژگان از پشت پنجره سگرمه هایش را در هم کشید
هیچ وقت ازاین دوست دخترش که قدمت دوستی شان به دو ماه هم
نمیرسید ،خوشش نمی آمد، اما به قول خودش ت به خرج میداد تا
به وقتش سرش را به طاق بکوبد!سینی استیل را برداشت دوتا چای
رنگ و رفته درون استکانهای کمر باریک ریخت و به حیاط رفت
مژگان با دیدن لیلا خانوم با صدایی رسا گفت:
-سلام لیلاخانوم چرازحمت کشیدید، نگارجون چطوره؟
درباره این سایت